آریای عزیزم سلام
حالا که دارم برات می نویسم نیمی از شب گذشته و تازه از هم خداحافظی کردیم ،،شوق اینکه چقدر
دوس دارم برات بنویسم باعث شد تورو بخوابونم و خودم بشینم و برات بنویسم ...بنویسم از تموم این
سالهای باهم بودنمون .. از تلخی ها و شیرینی ها ..تمام خاطراتمون...
بعضی وقتها انقدر عشقم بهت زیاد میشه که فقط می خوام با کلماتی که بی اختیار میان توی ذهنم خودم
و خالی کنم..چه خوب که امشب بهت گفتم که می خوام برات بنویسم و چقدر خوشحالم از این که خوشت
اومد و این پیشنهاد عالی رو بهم دادی که این کلبه ی مجازی رو برای گفتن از عشقمون بسازم..
همیشه نوشتن بهم یه حس سبک شدن میده ،چه تو خوشحالی چه ناراحتی .. دوس دارم لحظات رو
جوری ثبت کنم مطمانم داشتن اینجا خیلی می تونه کمکمون کنه و بهتر اینکه می تونه یه یادگاری خیلی
خوب برامون باشه برای وقتی که دیگه تمام دوری ها و دلتنگی ها تموم شدن ..
و کنار هم نشستیم و ازخوندن نوشته های من و یادآوری این روزهامون لذت می بریم
(البته یکم به دست نوشته های من می خندیم )
ببخش عزیزم،،ببخش که قلم خوبی ندارم و برعکس نینا اصلا میونه ای با شعر و نویسندگی و ..
ندارم ولی فقط همین رو می دونم که به زبان ِ دلم می نویسم ..بدون همیشه با عشق برات می نویسم
توهم اینجا رو با عشق بخون..
به امید اینکه این خونه ی مجازی برامون پر بشه از عاشقونه هایی که تا آخر عمر تو قلبمون باشه..
خیلی دوستت دارم و از هرچیزی برام با ارزش تری این و هیچ وقت یادت نره نفسم
ساعت 2:05 نصفه شب (یه شب بارونی )
20 اسفند 1392