loading...
٠•●♥ بــاران ِ عــشق ♥●•٠
N♥A بازدید : 48 چهارشنبه 21 اسفند 1392 نظرات (0)

آریای عزیزم سلام قلب

حالا که دارم برات می نویسم  نیمی از شب گذشته و تازه از هم خداحافظی کردیم ،،شوق اینکه چقدر

دوس دارم برات بنویسم باعث شد تورو بخوابونم و خودم بشینم و برات بنویسم ...بنویسم از تموم این

سالهای باهم بودنمون .. از تلخی ها و شیرینی ها ..تمام خاطراتمون...خیال باطل

بعضی وقتها انقدر عشقم بهت زیاد میشه که فقط می خوام با کلماتی که بی اختیار میان توی ذهنم خودم

و خالی کنم..چه خوب که امشب بهت گفتم که می خوام برات بنویسم و چقدر خوشحالم از این که خوشت

اومد و این پیشنهاد عالی رو بهم دادی که این کلبه ی مجازی رو برای گفتن از عشقمون بسازم..

همیشه نوشتن بهم یه حس سبک شدن میده ،چه تو خوشحالی چه ناراحتی .. دوس دارم لحظات رو

جوری ثبت کنم مطمانم داشتن اینجا خیلی می تونه کمکمون کنه و بهتر اینکه می تونه یه یادگاری خیلی

خوب برامون باشه برای وقتی که دیگه تمام دوری ها و دلتنگی ها تموم شدن ..

و کنار هم نشستیم و ازخوندن نوشته های من و یادآوری این روزهامون لذت می بریم

(البته یکم به دست نوشته های من می خندیم )نیشخند

ببخش عزیزم،،ببخش که قلم خوبی ندارم و برعکس نینا اصلا میونه ای با شعر و نویسندگی و ..

ندارم ولی فقط همین رو می دونم که به زبان ِ دلم می نویسم ..بدون همیشه با عشق برات می نویسم

توهم اینجا رو با عشق بخون..بغل

به امید اینکه این خونه ی مجازی برامون پر بشه از عاشقونه هایی که تا آخر عمر تو قلبمون باشه..

خیلی دوستت دارم و از هرچیزی برام با ارزش تری این و هیچ وقت یادت نره نفسمماچ

ساعت 2:05  نصفه شب (یه شب بارونی )

20 اسفند 1392

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
ﺩﺭ ﻗﻠﺐ ﮐﻮﭼﮑـم فـﺮﻣﺎﻧﺮﻭﺍﯾـﯽ ﻣﯿﮑـند ﺑﺪﻭﻥ ﻫﯿﭻ ﻧﺎﺋﺐ ﺍﻟﺴﻠﻄﻨﻪ ﺍﯼ ﮐﺴﯽ ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﺪ ﭼﻪ ﻟﺬﺗـﯽ ﺩﺍﺭﺩ بهترین ﭘﺎﺩﺷﺎه ﺗﺎﺭﯾﺦ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺩﻝ ﺩاشــﺘﻦ ! ۞*•.¸¸.•*´`*•.¸¸.•*´`*•.¸¸.•* و تو شدی انقلاب زندگی من... حالا هر آنچه در زندگی من است تاریخ دار شده است... قبل از تو... بعد از تو... و اینجا دفتری است از تاریخ با تو بودن... ۞*•.¸¸.•*´`*•.¸¸.•*´`*•.¸¸.•* مـــن قصــــه ي با تــــو را تا ابـد اینگـــــونه آغــــاز میکنـــــم: يکــــی بـــود هــــنوزم هســــت خــــدایا همیــــشه باشــــد ۞*•.¸¸.•*´`*•.¸¸.•*´`*•.¸¸.•* ساخت وبلاگ :21 اسفند 1392 ۞*•.¸¸.•*´`*•.¸¸.•*´`*•.¸¸.•* تابستان سال 85..زمانی که مسیر زندگی هردومون عوض شد و با وجود سن کمی که داشتیم یه "عشق واقعی " رو آغاز کردیم . حیف که تاریخ دقیقش یادم نیست :(
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 48
  • کل نظرات : 3
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 11
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 41
  • باردید دیروز : 1
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 52
  • بازدید ماه : 65
  • بازدید سال : 126
  • بازدید کلی : 5,467