این روزها آقای خوبم از من کیلومترها فاصله داره و خیلی خیلی دورتر شده ازم قبلنا دلم
خوش بود به این که 3 ساعت راه بینمونه و یه جورایی عادت کرده بودم و این دوری زیاد اذیتم
نمی کرد اما حالا 10 ساعت فاصله است و همدمم برای دوره ی آموزشی رفته تهران و تقریبا 1
ماه اونجا می مونه ..خداروشکر که اینترنتش همه جا وصله و هروقت دل تنگ هم می شیم
کلی با هم حرف می زنیم ..
عشقم هر شب از حال و احوالش اونجا میگه و دونه به دونه کارهایی که کرده تک تک برام
تعریف می کنه و من عاشق این عادتشم ،،،
برام از ترافیک و دود و آلودگی تهران میگه و میگه که اصلا جای خوبی برای زندگی نیست !
و بعد ازش گله می کنم که چرا برام عکس نمی گیری .. فردا شبش یه دفه بهم این عکس
قشنگو میده با این متن که زیرش نوشته :
<< برگ تقدیم به خانومم >> این عکسو فقط برای تو گرفتم
منم ذوق زده از دیدن عکس خوشگلش کلی تشکر می کنم..
دیدن هر نشونه ای ازش کلییی خوشحالم می کنه و کلی از دیدن دست و اون نیمچه کفش
خوشگلش تو عکس ذوق زده میشم ♥
خداروشکر می کنم به خاطر داشتن مردی که از الان به فکر زندگیمونه و می خواد به کاراش
سر و سامان بده ،همیشه بهم میگه نمی خوام هیچ کم و کسری تو زندگیت احساس کنی
و واقعا هم داره عملیش می کنه
و می بینم که کلی زحمت می کشه و به خودش سختی میده ...
از این بابت ممنونتم عشق من
دلم می خواد این روزها مثل برق و باد بگذرن ..
زمستون تموم بشه و بهار عشق منو برای دیدار دوباره با خودش بیاره
عجیب تشنه ی بوی تنشم عجیب دلتنگ بودنشم